کد مطلب:314575 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:183

انار رفت بالا
1. سلام بر شما. مادر من شیعه، پدرم سنی است مادرم مرا به مردی شیعه شوهر داد. اما پدرم راضی نبود به خانه شوهرم می رفتم مادر شوهرم غذا درست می كرد ولی من گفتم من سنی هستم و غذای شما را نمی خورم. شوهرم قرآن را پنهانی كنارم گذاشت و یك مهر غیبی كنارم افتاد، آن را برداشتم، دیدم كه روی او نوشته: الله، محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام.

شب دیگر خواب دیدم درون تكیه ی امام حسین علیه السلام هستم، درون تكیه یك درخت انار بود كه دو انار داشت، وقتی خواستم بگیرم انار رفت بالا یكدفعه صدایی بلند شد كه تو شیعه شو تا من انار را به تو بدهم.

شب دیگر خواب دیدم با سگ ها درگیر شدم، و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آمد كنارم و دست مرا گرفت. و مرا درون باغ برد. بعد یك هفته دیگر خواب دیدم كه یك لشكر و سپاه بود و طرف دیگر برف و باران و گل، یك نفر كه عمامه ی سبز و یك عصای سوخته داشت به من گفت: می خواهی كدام طرف بروی؟ من گفتم: به طرف برف و باران. گفت: برو به طرفی كه لشكر و خواندن است ولی من قبول نكردم و من راه خود را در پیش گرفتم. وقتی پایم را درون برفها گذاشتم، درونش گیر كردم و نمی توانستم در بیایم. خیلی گریه و ناله كردم و گفتم: یا علی و همان مرد برگشت و به من گفت: بگو لعنت بر غاصبین و من هم یك مرتبه گفتم و او مرا نجات داد و چهل سال است كه من شیعه شده ام و دو پسر شیعه ام هم شهید شدند و شوهر شیعه ام هم شهید شده است.